محل تبلیغات شما

حبس کردن همیشه برایم اسان تر از کشتن بود

وقتی حسی را میکشی دیگر خیالت راحت میشود

باشهامت و غرور میروی سراغ بقیه ی زندگیت. انگار که چیزی از ابتدا وجود نداشته

اما خب کار من نیست . . .

مثل ترک یک عادت بد. کافیست به این فکر کنی که دیگر تا اخر عمر قرار نیست ان عادت را انجام دهی!

انوقت است که هنوز شروع نکرده بیخیال ترک میشوی.

اما اگر دلت را صابون بزنی به اینکه دوباره روزی خواهد رسید که خودت را غرق در ناپرهیزی ببینی

شاید کمی دلت ارام شود و اندکی بتوانی دوری از عادات را تحمل کنی. . . .

غوطه ور در تلاطم امواج گذران عمر

مست در رویای خیالی شبانگاه

خیره به پنجره ی تاکسی

کافیست رنگی . بویی . ترانه ای .

تورا به یاد زندانی ات بیاندازد . . .

 انوقت قهقه ن میفهمی که انگار تو زندانی او هستی :)

چقدر سختست کشتن . . .

و چقدر قوی اند آن قاتل های بی احساس که دلم را تا ابد برایشان صابون میزنم

شاید هم اغراق باشد این همه حرف

اما بی شک من قاتل آن همه حس نیستم

همیشه نگاهم به قفسیست که بخشی از خودم را دران زندانی کرده ام

کاش بشود بیاموزم کشتن را . کاش.

 

درخشش ابدی یک ذهن

کشتن ,زندانی ,یک ,عادت ,ترک ,انگار ,ن میفهمی ,میفهمی که ,که انگار ,انگار تو ,قهقه ن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرواز با عشق afsaneye1900 بند عمومی ( سلول انفرادی سابق )